به گزارش شهرآرانیوز؛ «اربعین»، اگرچه در فرهنگ اسلامی و ایرانی، دلالتهای گستردهای دارد، بیشتر یادآور اربعین حسینی است، رویدادی که -به ویژه در دهه اخیر- با پیاده روی دوستداران اباعبدا... در سراسر جهان به سوی کربلا طی ایام منتهی به آن همراه شده است. اما پیاده روی اربعین صرفا یک سفر مذهبی نیست، بلکه جنبههای مختلف و متنوعی دارد که هر کسی تنها میتواند بخشی از آنها را دریابد.
نویسندگان نیز ازهمین جملهاند؛ اما این گروه -بیش وکم- قادرند پارهای از این رویداد عظیم را به قلمرو کلمات بیاورند و بدین ترتیب فرصتی یگانه و جاودانه برای تأمل دراین باب فراهم سازند. طی این سال ها، کتابهای فارسی متعددی حول اربعین و آنچه بِدان بازبسته است نوشتهاند که هریک لطفی خاص دارد، اما پرداختن به همه آنها میسر نیست؛ ازهمین روی، در ادامه، چهار اثر منثور در گونههای مختلف ادبی، از داستان و رمان تا سفرنامه و مستندنگاری، را مرور میکنیم که هرکدام به شیوه خاص خود به این پدیده پرداختهاند. نویسندگان این آثار از افراد صاحب نام و موفق در میان همتایان خویشاند: سیدمحسن امامیان صاحب چندین اثر است که از بین آنها «اربعین طوبی» نام و آوازه بیشتری دارد و موضوع یک اقتباس تلویزیونی نیز قرار گرفته است؛ علی مؤذنی نویسندهای کهنه کار و شناخته شده است که به واسطه کتابهای داستانی و پژوهشی پرشمار خویش افتخاراتی هم به دست آورده است. علیرضا قزوه، که شاعری بنام است، چند کتاب منثور هم نوشته است که در میان آنها تعدادی سفرنامه هم میبینیم. سرانجام، خسرو باباخانی نویسندهای است پابه سن گذاشته که در سالهای اخیر بیشتر با کتاب «ویولن زن روی پل» -که شرحی است از درگیری نویسنده با اعتیاد- نقل محافل است. خواندن آثار این نویسندگان و همراه شدن با کلمات ایشان شاید به درک و دریافتی بهتر و حتی خاص از این پدیده بینجامد که آن را از سطح یک سفر واقعی و مادی به بلندای یک سفر ذهنی و معنوی برمی کشد.
کتاب «اربعین طوبی»، به قلم سیدمحسن امامیان، بر پایه یک داستان واقعی، زندگی «طوبی»، دختر نوجوان مشهدی، را روایت میکند که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بصره مهاجرت میکند و با تاجری عراقی پیوند زناشویی میبندد. او، در اوضاع سخت زندگی در کشوری غریب، با هَووی خود، و در بستر اتفاقات سیاسی تلاطم برانگیز، فرزندان خود را جوری تربیت میکند که در برابر ظلم و ستم بایستند. داستان در دو زمان حال و گذشته روایت میشود: طوبی، که حالا دیگر پیرزنی است ساکن بصره و سال هاست که از پسرش، حسن، خبری ندارد، تصمیم میگیرد پیاده به کربلا برود، و در این مسیر داستان زندگی خود را در قالب چهل گام برای نوه هایش تعریف میکند. این روایت به شرح وقایع دورههای مختلف زندگی طوبی در بستر تاریخ معاصر ایران و عراق میپردازد و ضمنا تصویری از زندگی مردم عادی در دوران جنگ و صلح ارائه میدهد. این کتاب، بالأخص، با تمرکز بر وحدت شیعه و سنی، تأثیر اهل بیت (ع) در جامعه دو کشور، و پیوند بین مردم آن ها، تصویری از سبک زندگی اسلامی در عراق ارائه میدهد و از قدرت ایمان، مقاومت و پیوندهای خانوادگی در برابر سختیها سخن میگوید. هریک از چهل گام طوبی نماد یکی از فصول زندگی اوست.
بریده:
خانه عبدا... خانه بزرگی بود، اما همان روز اول دلم برای همه کودکیام تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود، وَاِلا دق مرگ میشدم. مامانی حال وروزش از من بدتر بود و یک هوسِ زیارت سرپا نگهش میداشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانه اش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت این طوری میشد، مینشست پای چرخ خیاطی اش و هی میدوخت و هی میدوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد؛ اما اینجا فقط میبایست دور خودش بچرخد. دو پر چادرش را گره زد به کمرش، یک «یا علی» محکم گفت، و خانه را آب وجارو کرد. عبدا... که برگشت، کلی شرمنده شده بود و میخواست دست مامانی را ببوسد، اما هنوز بینشان یک کوه یخ آب نشده فاصله بود.
«اربعین طوبی»، نوشته سیدمحسن امامیان، نشر کتاب جمکران، ۱۳۹۵، ۳۲۸ صفحه.
رمان «احضاریه»، نوشته علی مؤذنی، داستان یک روزنامه نگار را روایت میکند که زندگی اش در سفر اربعین دستخوش تغییراتی میشود. این رمان، که ساختاری رفت وبرگشتی بین گذشته و حال دارد، به بررسی مفهوم «طلبیده شدن» برای زیارت میپردازد. نویسنده این مضمون را در دل روایت وقایع کربلا و مصیبتهای حضرت زینب (س) جای داده است. البته، به باور مؤذنی، واژه صحیح «احضار» به معنای «به حضور خواستن» است که نشان میدهد زیارت یک دعوت الهی است که ما باید شایستگی آن را پیدا کنیم. بنابراین، این رمان، فراتر از یک روایت ساده از سفر اربعین، به چالشهای درونی یک انسان با ایمانش میپردازد و او را به یک سفر معرفتی دعوت میکند. نویسنده، با خلق شخصیتی چندوجهی، تلاش میکند پیچیدگیهای ذهنی و روحی یک فرد در مسیر ایمان را به تصویر بکشد و نشان دهد که چگونه اینکه امام حسین (ع) کسی را احضار کند میتواند مسیر زندگی او را به کلی تغییر دهد. رمان، از طریق فلاش بکها به گذشته شخصیت و گره خوردگی آن با اتفاقات کنونی، معمای درونی او را برای مخاطب فاش میکند. این اثر به بررسی آن دسته از مفاهیم اخلاقی و معنوی میپردازد که در پیاده روی اربعین به زائران روی مینماید و مخاطب را به تفکر در این مفاهیم دعوت میکند.
بریده:
باز گمش کردم. دلم میخواست برایش دردِدل کنم و بپرسم: «چرا فقط من باید این وسط مریض شوم و به آن حال بیفتم؟! شما که دکترید راهنماییام کنید!» و بگویم: «دکتر جان! من فکر میکنم از شدت ضعف دچار مالیخولیا شدهام و -به قول شما پزشک ها- گرفتار سندرم حاج ناصر شدهام و ویروسی در ذهن من به فحش فعال شده است که هرچه پیشتر میروم سلولهای بیشتری را از من دربرمی گیرد.» بفرما! سروکله اش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی دستم و رفت. هیچ سؤالی نکرد: نپرسید: «خوبی؟»، نگفت: «تصمیمت چیست؟»؛ عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود. دستش را خواندم. حتما به نیت چهارده معصوم. میخورم. بسیار خب. فحشت هم نمیدهم، چون اینجا نجف است و علی هست و آه.
«احضاریه»، نوشته علی مؤذنی، نشر اسم، ۱۳۹۷، ۲۲۴ صفحه.
«پیاده تا خورشید: سفرنامه اربعین»، اثر علیرضا قزوه، کتابی در گونه «سفرنامه» است که یادداشتهای نویسنده از هشت سفر مختلف او به کربلا را دربرمی گیرد. نویسنده، که خود شاعر نیز هست، با نگاهی شاعرانه به روایت این سفر پرداخته و مشاهدات و تجربیات خود را با ذکر جزئیات خصوصی بیان کرده است.
او «سفرنامه نویسی» را گونهای مهم در ادبیات فارسی میداند و با ارجاع به نمونههای شاخصی همچون «سفرنامه» ناصرخسرو و «خسی در میقات»، اثر جلال آل احمد، جایگاه این گونه را در ادبیات فارسی یادآور میشود. چنان که آمد، طرح جزئیات سفر، مثل گفت وگویی با یک دوست درباره حضور در پیاده روی با لباس رسمی، به روایت قزوه حال وهوایی صمیمی میبخشد. نویسنده، در این کتاب، به توصیف دقیق فضای مسیر، چهرهها و حالات زائران، و تأثیر معنوی هر گام بر روح و روان خود میپردازد. او، با استفاده از زبان شعر، از یک سفر زمینی یک سفر آسمانی میسازد و این تجربه را، فراتر از یک رویداد مذهبی، به یک پدیده انسانی تبدیل میکند. «پیاده تا خورشید» ترکیبی است از ادبیات، معنویت و روایتگری که به خواننده امکانی میدهد تا در فضای روحانی پیاده روی اربعین با نویسنده همراه شود و از زاویهای متفاوت به این رویداد بنگرد.
بریده:
همیشه همه چیز اولینش خوب است: اولین سفر مکه، اولین سفر کربلا، اولین سفر اربعین، اولین زندگی، اولین فرزند، و خیلی از اولینهایی که دیگر تکرار نمیشوند. اولین سفر اربعین من، اما اولین سفر کربلایم نبود؛ اولین سفر کربلا را در زمانی که صدام هنوز نفس میکشید و قلب نامهربانش میزد آمدم. من بودم و سیدابراهیم و جعفریان. از دمشق سوار شدیم به سمت کربلا، در شبی که هم سفران کربلای ما یک مشت پیرزن و پیرمرد و یک خانواده پرجمعیت قمی بودند. آن قدر آن سفر جذاب بود که تا مدتها سراغ حاج مهدی، پدر آن خانواده، را از پسرانش میگرفتم و از آن سفر چقدر خاطره خوب دارم و از پیرزنی مشهدی که هرجا میرفت میگفت: «ننه! آمدهام امام زمان (عج) را زیارت کنم.»
«پیاده تا خورشید: سفرنامه اربعین (یادداشتهای هشت سفر کربلا)»، نوشته علیرضا قزوه، نشر سوره مهر، ۱۳۹۹، ۲۳۲ صفحه.
کتاب «مرغان ابراهیم: روایتهایی از پیاده روی اربعین»، مجموعهای است از یازده روایت مجزا به قلم نویسندگان مختلف که تجربههای شخصی آنها را از این سفر معنوی به تصویر میکشد. این مجموعه شامل آثاری از نویسندگانی، چون ابراهیم اکبری دیزگاه، معید داستان، و حسام آبنوس است که خسرو باباخانی آنها را گرد آورده است. هریک از این نویسندگان به جنبهای از این راه پیمایی پرداختهاند، از لحظات معنوی و حس هم بستگی میان زائران گرفته تا تأملات درونی و تحولاتی که این سفر در وجود هر فرد ایجاد میکند.
این اثر نشان میدهد که چگونه یک رویداد جمعی میتواند به تجربهای شخصی تبدیل شود و زندگی فرد را به دو بخش قبل و بعد از خود تقسیم کند. روایت ها، به تفصیل، به جزئیاتی مانند مهمان نوازی موکب ها، خستگی مسیر، و گفتوگوهای میان زائران از فرهنگها و کشورهای مختلف میپردازند. این تنوع نگاهها تصویری تقریبا جامع از این سفر پیش روی خواننده میگذارند و به او کمک میکنند تا ابعاد پیاده روی اربعین را بهتر ببیند و آن را، نه تنها به عنوان یک سنت، بلکه به مثابه یک تحول درونی بنگرد که باعث میشود هر فرد به خود حقیقی اش بازگردد. این مجموعه نمونهای از ادبیات مستندنگاری است که به روایتهای انسانی و عاطفی اهمیت میدهد.
بریده:
قدم زدیم شهر را. بخشی را با موتور رفتیم. از خیابانی که پیچیدیم، گنبد حرم حضرت عباس (ع) پیدا شد. از دور که دیدمش، با همان اولین نگاه، تمام خستگی تن از چشم هایم بیرون ریخت.
رفتیم و سلام دادیم و راه کج کردیم سمت کشتی نجات که -قربان سرعتش و وسعتش- شلوغ بود، اما نه آن قدر که نشود برویم داخل. چشمم به ضریح افتاد، یاد سفر انتقال ضریح افتادم. جلو نرفتم: نه توانش را داشتم، نه امکانش بود. دستم را بلند کردم. آقا! ما وقتی میخواهیم سلام کنیم، دست بلند میکنیم. [..]آقا! ما وقتی گم میشویم هم دستمان را بلند میکنیم، به امید اینکه بزرگتر یا راه بلدی ببیند و بگیرد. آقا! دستِ گاهی خالی مان را بگیر!
«مرغان ابراهیم: روایتهایی از پیاده روی اربعین»، گردآورده خسرو باباخانی، نشر خانه کتاب و ادبیات ایران، ۱۴۰۲، ۱۶۸ صفحه.